بازخوانى «مشروعيت حكومت»
حجتالاسلاممحمدصادق رضايى
(نقدى بر مصاحبه سروش محلاتى با روزنامه جمهورى اسلامى)
روزنامهى جمهورى اسلامى 9 دى 88 با آقاى محمد سروش محلاتى مصاحبهاى ترتيب داده كه از جهات مختلفى شايستهى دقت است. نخست اينكه در آغاز از سوى روزنامه اشاره شده كه چاپ اين مصاحبه، مرتبط به سخنان اخير آقاى هاشمى رفسنجانى دربارهى نقش مردم در نظام اسلامى است كه حساسيتهايى را برانگيخته است. آن چه از متن مصاحبه نيز به نظر مىرسد، اين مطلب را تأييد مىكند كه اين مصاحبه به قصد دفاع از آقاى هاشمى و توجيه سخنان وى صورت گرفته است. آقاى هاشمى پس از سكوتى معنادار در برابر ناآرامىهاى به وجود آمده در پى انتخابات دهم رياست جمهورى يك بار در خطبههاى نماز جمعه 26 تير 88 و بار ديگر در تالار آيينه آستان قدس رضوى در تاريخ 14 آذر 88 به اين موضوع پرداخت. مقصود آقاى هاشمى در هر دو بار اثبات اين گزاره بود: «اگر آراى اكثريت مردم نباشد حتى حكومت معصومان(ع) هم اسلامى نيست».
آقاى سروش محلاتى نيز در اين مصاحبه، ضمن تأييد سخنان آقاى هاشمى دربارهى مشروعيت حكومت معصومين(ع) و نقش كليدى آراى عمومى و عدم جواز استفاده از زور براى ايجاد و استمرار حكومت حتى از سوى معصوم(ع) مطالبى را بيان داشته كه داراى كاستىها و اشكالاتى است كه لازم آمد تبيين و نقد شود، اما پيش از پرداختن به جزئيات، به مغالطهى آشكارى كه هم در سخنان آقاى هاشمى و هم در مصاحبه آقاى سروش محلاتى وجود دارد اشاره مىكنيم.
هر دوى اينها اين مطلب را مفروض مىگيرند كه الآن حاكميت جمهورى اسلامى نقش و رأى مردم را ناديده گرفته است و با اينكه مردم به كسى ديگر رأى داده و اقبال كردهاند، اما نظام حاضر نيست زير بار اين مطلب برود و قصد دارد با زور و به كمك دستگاه تبليغاتى خود، اقليت را بر اكثريت مقدم دارد كه مغز اين سخنان، چيزى جز ادعاى تقلب در انتخابات نيست؛ ادعاى ناصوابى كه اكنون بيش از هميشه بىپايگى آن بر همگان آشكار شده است و معلوم شده اقليتى قصد ناديده گرفتن 25 ميليون رأى و حاكم كردن ديكتاتورى اقليت بر اكثريت را داشت كه موفق نشد.
اما اشكالات و كاستىهاى مصاحبه :
1 . در آغاز ادعايى را مطرح مىكند كه خلاصه آن اين است: نصب الهى مبناى مشروعيت است. آيا براى فرد منصوب جايز است كه امامت و رهبرى خود را در جامعه با زور تحميل كند. اين سؤال پس از قبول مبناى نصب است. كسى كه رأى و حمايت مردم را لازم مىداند، هرگز نصب الهى را انكار نمىكند. تأكيد بر نقش مردم حتى به عنوان «تنها راه مشروع» براى «تصدى حكومت» به معناى نفى نصب الهى نيست، بلكه بايد معلوم كرد كه امام معصوم در عصر حضور يا فقيه جامع الشرايط در عصر غيبت با چه شيوهاى مىخواهد حكومت را اداره كند به اتكاى خواست مردم يا به اتكاى زور و قهر؟ اگر پاسخ ما به اين سؤال مثبت باشد و به كارگيرى زور را جايز بدانيم، قهراً جايى براى مردمسالارى اصلاً باقى نمىماند.
بررسى و نقد
1 . همه فقيهان قبول دارند كه شارع به عنوان رئيس عقلا به اين مسأله عنايت دارد كه بدون پذيرش مردم و كمك آنها، برقرارى حكومت و استمرار آن، ممكن نيست، پس رضايت مردم در تحقق خارجى حكومت شرط است و مقصود از اين، لزوم داشتن «مقبوليت» است، اما «مشروعيت» و مورد رضايت الهى بودن حكومت، بسته به رأى اكثريت نيست، پس آن چه در روايات از قول و فعل و تقرير معصوم(ع) در تأييد مردم آمدهاست، در محدودهى «مقبوليت» حكومت معصومان(ع) مىگنجد، نه مشروعيت آن، اگر جز اين باشد بايد گفت كه همه پيامبران و اولياى الهى(ع) بر خطا بودهاند و مشروعيت نداشتهاند، چون لااقل در آغاز حركتشان، اكثريت با آنان نبودهاند.
2 . برقرارى حكومت مانند واجبات ديگرى از قبيل دفاع، امر به معروف و نهى از منكر و ... بر امام معصوم(ع) واجب است و بايد به آن عمل كند و بر مردم واجب است از او تبعيت كنند و حق مخالفت ندارند. وجوب در اين جا مشروط به قدرت است، يعنى اگر مردم اطاعت و يارى كردند، امام(ع) حكومت را برقرار مىكند و استمرار مىدهد و اگر به قدر كفايت، مردم اطاعت نكردند برامام تأسيس حكومت واجب نيست. استمرار حكومت و اجراى حدود و احكام الهى نيز مقيد به همين قيد است. اما اينكه بگوييم تنها راه تصدّى حكومت براى معصومين(ع) در حدوث و بقا احراز رأى اكثريت به معناى امروزى آن است والاّ مشروع نيست، نه در روايات اثرى از آن ديده مىشود و نه عالمان شيعه چنين چيزى را گفتهاند، بلكه امام رضا(ع) به صراحت فرموده است : «امامت، بلند مرتبهتر و عظيمالشانتر و عالىتر و دست نايافتنى و عميقتر است از اينكه مردم با عقلهاى خود به آن دست يابند يا با آراى خود آن را تحليل نمايند يا به اختيار خود امامى را انتخاب كنند.»(1)
3 . اگر اعتقاد به نقش مردم و تأثير رأى اكثريت در حد «مقبوليت» باشد قابل دفاع است، اما اگر هم نصب الهى را مبناى مشروعيت تصدّى حكومت از سوى معصوم(ع) بدانيم هم برخوردارى از رأى اكثريت مردم را، در اين صورت، مشروعيت حكومت معصومان از نظر ما دو جزء خواهد داشت: الف ) نصب الهى؛ ب ) رأى اكثريت و هر كدام از اين دو جزء نباشد، حكومت معصوم(ع) جايز و مشروع نيست و نتيجه اين نظر، انكار نصب است، زيرا لازمهى نصب الهى، وجوب اطاعت مردم و نداشتن حق مخالفت با امام(ع) است. انبوهى از روايات وجود دارد كه بيان مىكند كه عصيان و مخالفت با امام معصوم(ع) به معناى خروج از دين است. وقتى مردم حق مخالفت با امام منصوب از جانب خدا را ندارند، متوقف كردن مشروعيت حكومت امام(ع) به رأى اكثريت بىمعناست. چون فرض اين است كه امام معصوم(ع) از جانب پيامبر(ص) و با اذن الهى، نصب شدهاست.
4 . اينكه مىگويد: «اگر به كارگيرى زور را جايز بدانيم قهراً جايى براى مردمسالارى اصلاً باقى نمىماند»، مردود است، زيرا :
اولاً : به كارگيرى قوه قهريه وقتى براى اجراى حكم الهى و يارى امام منصوب از جانب خدا باشد، كاملاً مشروع است و نيازى به موافقت اكثريت جامعه ندارد. امام حسين(ع) و يارانش در اقليت بودند و براى دفاع از حريم ولايت از قوهى قهريه استفاده كردند در حالى كه اكثريت مردم تابع جبهه باطل بودند.
ثانياً : مردمسالارى و رجوع به آراى عمومى در محدودهى اسلام و با تأييد امام معصوم(ع) و حفظ معيارىهاى اسلامى مىتواند به عنوان روشى براى ادارهى جامعه استفاده شود كما اينكه در شرع نيز به شورا اهميت داده شده است اما اينكه براى مردمسالارى حسن ذاتى قائل باشيم كه حتى شرع، عملكرد و حكومت امام معصوم(ع) را با آن بسنجيم و محك بزنيم، خير، زيرا اين با اعتقادات شيعه قابل جمع نيست. مردمسالارى خير محض نيست و اشكالات خود را دارد و اكنون نظامهاى سلطه كه بدترين جنايات را عليه بشريت در داخل و خارج حكومتهاى خود انجام مىدهند غالباً داراى نظامهايى به اصطلاح مردمسالارند.
5 . آقاى سروش محلاتى با استناد به چند روايت در پى اثبات اين است كه: «تنها يك راه براى تصدى حكومت امام(ع) وجود دارد و آن يك راه هم حضور مردم است». وى اين روايات را ذكر كرده است :
يك . از شيخ مفيد نقل شده است كه على(ع) فرمود: «فقد كان لى على الناس حق لو ردّوه الىّ عفواً قبلتُهُ؛ من برگردن مردم حقى دارم، اگر مردم حق مرا به راحتى به من بازگردانند مىپذيرم» و مقصود از حق در روايت شيخ را «حق امامت و ولايت» دانسته است.
اشكال : روايت ناقص نقل شده است. در روايت دارد كه امام(ع) فرمود: «پيامبر خدا(ص) با من عهدى بسته است كه هر چند شما مرا مسخره و ذليل كنيد باز ساكت بمانم».(2) مفاد عهد پيامبر(ص) اين بوده كه اگر در مورد خلافت با تو منازعه كردند و به وصيت من توجه ننمودند، در خانهات بنشين و با قوم نزاع مكن، چون مردم تازه مسلمانند، اگر با آنها جنگ كنى مرتد مىشوند.(3)
پس معلوم مىشود علت سكوت امام على(ع) در برابر غصب خلافت ملاحظهى رأى مردم و حرام دانستن حكومت بدون اخذ آراى اكثريت نبوده است.
دو . قال على(ع): «اوصانى أن لا أجرد سيفاً بعده حتى يأتينى النّاس طوعاً؛ پيامبر(ص) به من وصيت كرد كه بعد از او شمشير نكشم تا اينكه مردم به ميل خود به سراغم بيايند.»
اشكال : در ادامه اين روايت نيز علت سكوت امام(ع) آمده است كه امام(ع) در برابر اصرار عباس فرمود: رسول خدا(ص) مرا امر كرده است كه به جمع قرآن مشغول شوم و ساكت بمانم تا اينكه خدا راه نجاتى برايم قرار دهد.(4)
يعنى علت سكوت، فرمان رسول خدا(ص) بوده است : نه تأييد اختيار مردم در انتخاب امام معصوم(ع) .
سه . رسول خدا(ص) به امير مؤمنان(ع) فرمود: «لك ولاء أمتى فان ولّوك فى عافيةٍ وأجمعوا عليك بالرضا، فقم بأمرهم و إن إختلفوا عليك فدَعهم؛ رهبرى امت من براى تو است، پس اگر آنان به راحتى تو را رهبر خود قرار دادند و همه به اين راضى شدند توهم بپذير، اما اگر دربارهى تو اختلاف كردند، آنان را واگذار».
اين روايت نيز بر مدعا دلالت ندارد، زيرا مقصود رسول خدا(ص) اين نيست كه مشروعيت حكومت امام(ع) را وابسته به رأى اكثريت مردم قرار دهد، آن هم اكثريتى كه براى غصب خلافت همداستان شدهاند، بلكه پيامبر(ص) با على(ع) عهد مىكند اگر ديدى مردم با تو اختلاف كردند و حاضر نيستند ولايت تو را قبول كنند، آنان را به حال خود رها كن، يعنى تو ديگر وظيفه ندارى چون بدون يارى مردم اين كار شدنى نيست نه اينكه مقصود رسولخدا(ص) اين باشد كه در صورت عدم پذيرش مردم تو يا على(ع) ديگر مشروعيت ندارى و اگر اقدام به تشكيل خلافت كنى كار تو اسلامى نيست و در صدر روايت هم به مشروعيت حكومت آن حضرت با عبارت «لك ولاء امتى» تصريح شده است .
آقاى سروش محلاتى كارى به ادامه روايت نداشته است. در ادامه روايت آمده كه على(ع) مىفرمايد: من ديدم كسى با من نيست و ياورى ندارم مگر اهلبيتم پس حيفم آمد آنان را به دست هلاكت بسپارم. اگر پس از رسول خدا(ص) عمويم حمزه و برادرم جعفر زنده بودند، مجبور به بيعت نمىشدم. لكن براى من فقط عباس و عقيل مانده بودند كه آنان هم تازه مسلمان بودند و كارى از دستشان ساخته نبود، پس خار در چشم و استخوان در گلو صبر كردم.(5)
6 . اين نكته را بايد در نظر داشت كه از نقل فعل معصوم(ع) در روايات، تنها جواز اين كار استفاده مىشود، امّا اينكه فعل امام نشانهى وجود يك حكم الزامى دائمى در اين باره باشد، نياز به دليل دارد. فقيهان بعضى از قضاوتها و فرمانهاى اميرمؤمنان(ع) در دورهى خلافتش را قضيّهى شخصيه و حكمى حكومتى كه براى مصلحت خاصى صادر شده است، محسوب مىدارند.(6) در اين جا نيز استناد امام به حضور مردم و انتخاب آنان، به خاطر مصلحت بودهاست، چنانكه مىبينيم حضرت(ع) در احتجاجاتش در آغاز غصب خلافت، بيشتر به نصب الهى و فرموده پيامبر(ص) استناد مىكرد ولى در احتجاج با مخالفان خود در دورهى خلافتش بيشتر به حضور مردم و راى اصحاب حل و عقد و حمايت مهاجرين و انصار استناد مىكرد كه نشان مىدهد جو اجتماعى و گفتمان جامعه عوض شده و اثبات حقانيت از اين راه آسانتر بوده است.
7 . روايات بسيارى در متون روايى شيعه موجود است كه نشان مىدهد امامت حقى الهى است و مشروط به رضايت اكثر مردم نيست و اگر حضرت براى گرفتن حق خود قيام نكرد، چون مفاسد بزرگترى را به دنبال داشت و به اسلام ضربه اساسى مىخورد، از جمله روايت شده كه على(ع) فرمود :
اگر مردم قريب العهد به كفر و تازه مسلمان نبودند با آنان جهاد مىكردم.(7)
به خدا قسم اگر ترس از تفرقه ميان مسلمانان و بازگشت كفر و از بين رفتن دين نبود، رفتار من با آنان طور ديگرى بود.(8)
ديدم صبر كردن [بر غصب حقم] بهتر است از ايجاد تفرقه ميان مسلمانان و ريختن خونشان و مردم تازه مسلمان بودند و دين مانند مشكى كه تكان مىخورد، با كوچكترين سستى تباه مىشد وضعيفترين فرد آن را وارونه مىساخت.(9)
8 . آقاى سروش محلاتى كه خود متوجه روايات ياد شده بودهاست، براى رهايى از اين مشكل با استناد به سخنان سيدمرتضى، خواسته اين روايات را مربوط به باب نهى از منكر دانسته و مانع دلالت آنها بر ما نحن فيه شود، ليكن با مراجعه به كتاب تنزيه الانبيا آشكار مىشود كه برخلاف ادعاى وى، مقصود سيدمرتضى پاسخ به شبهات مخالفين بوده كه مىگفتهاند چرا وقتى امام على(ع) منصوب و حاكم از سوى رسول خدا(ص) بود، براى گرفتن حق خود قيام نكرده است؟ سيد ضمن بيان عللى به اين نكته اشاره مىكند كه مبارزه با منكر مشروط به داشتن قدرت و ياور است و بعضى از روايات مزبور را بيان مىكند. يعنى سيدمرتضى غصب خلافت را «منكر» مىدانسته و دليل آورده كه حضرت(ع) در مبارزه با اين منكر نيروى كافى نداشته است و هرگز نگفته كه اين روايات مخصوص باب نهى از منكر است و دلالت بر مورد بحث ما ندارد. انتساب اين نظر به سيدمرتضى خلاف واقع است.(10)
9 . آقاى سروش محلاتى ادعا مىكند : «بايد بين دو مسأله تفكيك كرد، يكى مبارزه با يك رژيم غير مشروع كه شرط آن «قدرت» است و حتى بدون حمايت عامه مردم هم نبايد از پا نشست كما اينكه امام حسين(ع) چنين رويهاى داشت و ديگرى تشكيل حكومت مشروع و دولت جايگزين كه به رضايت عامه نياز دارد.»
اشكال : اين دو مسأله هر دو داراى يك ملاك است، چگونه مىتوان بين آنها تفاوت قائل شد، اگر براى امام معصوم(ع)، با يارى مردم به قدر كفايت و داشتن قدرت، جايز است رژيم غير مشروع را ساقط كند و در اين راه خونهاى بسيارى ريخته و اموال بسيارى از مسلمانان تباه شود، چگونه حق ندارد با داشتن قدرت، رژيم حق را بر پا كند؟ اگر امام حسين(ع) موفق مىشد با اقليت، اكثريت ظالم را از صحنه قدرت كنار بزند، آيا بايد حكومت را دوباره تحويل همان اكثريت گمراه مىداد يا به دليل نصب الهى حق داشت كه حكومت اسلامى را برقرار كند و با مخالفان بجنگد؟ اگر رضايت اكثريت مردم ذاتاً ملاك باشد بايد گفت كه حتى حركت انبيا از جمله جنگهاى رسول خدا(ص) با مشركان، مشروع نبوده است، چون اكثريت با آنها مخالف بودهاند.
10 . به سيدمرتضى نسبت داده كه در جلد سوم رسالهاش گفته است: اساس «تكليف انسان» بر اختيار است و سپس نتيجه گرفته كه امام حق ندارد سلب اختيار از مردم كند و بازور و فشار بر انسانها حكومت كند. حكومت تحميلى با فلسفهى تكليف و تكامل اختيارى بشر، منافات دارد.
اشكال : چنين نتيجهگيرى را نمىتوان به سيدمرتضى نسبت داد، زيرا سيدمرتضى تصريح مىكند كه در آن شرايط امام قدرتى نداشته است كه مردم را وادار به اطاعت نمايد و تنها مىتوانسته است آنان را امر به اطاعت خود كند و با آنان اتمام حجت نمايد كه امام(ع) هم اين كار را به خوبى انجام داده است و بر مردم اطاعت از او واجب بوده كه نافرمانى كردهاند. اما اينكه سيد مسأله اختيار را مطرح كرده و گفته براى امام جايز نبوده مردم را وادار به تمكين كند، زيرا اين باعث ابطال تكليف و سقوط استحقاق ثواب مىشود. منظورش وادار كردن آنان به تمكين از جهت اعتقادى و اقرار به ولايت اميرمؤمنان(ع) است نه تمكين از جهت پذيرش حكومت، چون سيد بلافاصله بعد از آن مىگويد: امّا محاربه با آنان، اگر غرض از تكليف به محاربه اين باشد كه مردم از باطل به حق برمىگشتند، احتمال دارد، بلكه معلوم يا مظنون قوى است كه با توجه به روحياتشان، آنان برنمىگشتند پس محاربه فايدهاى نداشت. سيد همچنين در فرض محاربه، مسأله احتمال ارتداد مردم را مطرح مىكند.(11)
يعنى سيد مانع اصلى را نداشتن قدرت و احتمال ارتداد مردم مىداند، ولى اگر اقليتى مؤثر به حضرت(ع) كمك مىكردند كه حكومتش را بر پا كند و احتمال ارتداد مردم نيز وجود نداشت، اقدام حضرت ولو با محاربه با غاصبان اشكال نداشت.
11 . دربارهى جابهجايى قدرت در عصر غيبت ادعا كرده است كه : گاه يك حاكم، در حالى كه امتيازات خود را از دست نداده، حمايت مردم را از دست مىدهد و مردم گرايش به فرد ديگرى كه او هم شرايط حاكم شدن را داراست، پيدا مىكنند به عقيده برخى فقهاى بزرگ مثل شهيد اول، اگر چنين اتفاقى بيفتد، حاكم اول، بايد از سمت خود كنارهگيرى كند، حتى شهيد تصريح مىكند كه اگر حاكم اول از نظر علم يا تقوى، ترجيح بر ديگران داشته باشد وقتى پشتوانه مردمى را از دست مىدهد، فرد ديگرى جايگزين او مىشود. سپس عبارتى از شهيد را نقل كرده نتيجه مىگيرد كه جابهجايى قدرت از نظر فقهى امر مستبعدى نيست.
اشكال : اين برداشت از سخن شهيد اول، تحريف سخن او است. زيرا چنان كه شهيد در عنوان بحث آورده، مطلب دربارهى عزل حاكم از سوى امام است كه در نتيجه بحث درباره حكّام ولايات مىباشد؛ سپس چند مورد را برمىشمرد، از جمله وقتى امام درباره يكى از حكّام احتمال خيانت بدهد بايد براى جلوگيرى از مفاسد بعدى او را عزل كند، همچنين اگر از حاكمى مردم كراهت دارند و به كسى ديگرى متمايل هستند جايز است او را عزل كند و مواردى ديگر را نام مىبرد و به هيچ وجه مقصود شهيد بحث در ولايت فقيه و فقهاى منصوب به نصب عام از طرف امام(ع) نيست. شهيد كتاب قواعد و فوائد را با گرايش فقه مقارن نوشته است و موارد عزل حاكم را نيز از كتابهاى اهلسنت گرفته است(12) كه اعتقادى به ولايت فقيه ندارند و مقصود از «امام» در عبارات آنها «امام معصوم» نيست.
عزل ولى فقيه تنها در يك صورت امكان دارد و آن هم از دست دادن شرايط و صفات رهبرى است با تشخيص خبرگان و در غير اين صورت دليلى بر كنار رفتن رهبر وجود ندارد، چون او به نصب عام از سوى امام زمان(عج) منصوب است كه ولايتش با رأى خبرگان به فعليّت رسيده و اقتضاى استمرار دارد تا مانعى پيش آيد كه آن هم از دست دادن شرايط است.
12 . همچنين براى اثبات مدعاى خود به سخنان امام خمينى ره - استناد كرده است:
اول . اينكه امام در پاسخ استفتاى دبيرخانهى ائمه جمعه بين «تولى» و «ولايت» تفاوت قائل شده و «تولى» به معنى به دست گرفتن قدرت و عينيت يافتن حاكميت را مشروط و مقيد به رأى مردم و رضايت آنان كرده است.
دوم . اين كه در روزهاى آخر عمر سخنى گفته كه نتيجهاش اين است: مجتهد عادل بدون پشتوانهى رضايت و رأى مردم نمىتواند، زمام امور را به دست گيرد و كار او مشروع نيست.
براى روش شدن حقيقت مطلب، اصل واقعه و سخن امام نقل مىشود:
1 . در تاريخ 29 دى 1366 در پاسخ استفتاى نمايندگان امام در دبيرخانهى ائمه جمعه كه پرسيده بودند: «در چه صورت فقيه جامع الشرايط بر جامعه اسلامى ولايت دارد؟» امام در پاسخ فرمودند:
«ولايت در جميع صور دارد، لكن تولى امور مسلمين و تشكيل حكومت بستگى دارد به آراى اكثريت مسلمين كه در قانون اساسى هم از آن ياد شده و در صدر اسلام تعبير مىشده به بيعت با ولى مسلمين.»(13)
اشكال : اينكه امام - ره - دو عنوان «ولايت» و «تولّى» را در كنار هم آورده نشان مىدهد كه از هر كدام معنا و مقصود جداگانهاى در نظر داشته و روشن است كه مقصود از اينكه فرموده «ولايت در جميع صور دارد»، يعنى فقيه جامع الشرايط حق ولايت بهطور مطلق دارد كه به معناى مشروعيت ولايت او است، ليكن در خارج و براى به فعليت رسيدن ولايتش - يعنى همان «تولّى» - بايد از مقبوليت و اقبال اكثريت مردم برخوردار باشد، لذا فرموده: «و تشكيل حكومت بستگى دارد به ...». اگر جز اين باشد ناگزيريم ولايت و تولّى را به يك معنا بگيريم كه آن هم باعث ايجاد تشويش در بيان امام مىشود. شاهد ديگر اينكه امام به بيعت با ولى مسلمين در صدر اسلام استناد كرده است و ما يقين داريم كه امام ره - بيعت مردم يا شوراى حل و عقد كه در صدر اسلام اتفاق افتاده است را دليل مشروعيت خلفا نمىدانست و اگر هم به آن بهايى قائل شده با عنايت به مقولهى «مقبوليت» مردمى بودهاست كه براى هر حاكمى ضرورى است.
مطلب ديگرى كه بر نادرست بودن برداشت آقاى سروش محلاتى از پاسخ استفتاى امام، دلالت دارد اين است كه امام خمينى - ره - و همهى فقيهان گذشته - چه آنان كه مثل امام قائل به ولايت فقيه بودهاند و چه كسانى كه ولايتفقيه را محدود به امور حسبيه مىدانستهاند - همگى عقيده دارند كه روايات، دلالت برانتصاب فقيه دارد؛ يعنى مشروعيت از ناحيه شارع به ولى فقيه داده شده است.(14) امام خمينى در نوشتههاى خود 15 روايت نقل و به آنها براى نصب عام فقها استناد مىكند.(15) عباراتى مثل «فانّهم حجتى عليكم و أنا حجة اللَّه عليهم»(16) كه در توقيع مبارك از ناحيه امام زمان(عج) آمده و يا «فَأِنّى قد جعلتُهُ عليكم حاكماً»(17) كه در مقبوله عمربن حنظله آمده است به روشنى ثابت مىكند كه نصب و مشروعيت ولى فقيه از سوى شارع تفويض شده است. اين نصب براى تمام زمانها بوده و در گذشته هم كه مسأله رجوع به آراى عمومى وجود نداشته، اين نصب وجود داشته است و هيچ يك از فقيهان گذشته و امام خمينى مسأله رأى اكثريت را در بحثهاى ولايت فقيه در كتب فقهى مطرح نكردهاند.
اما جملهاى كه امام در پاسخ آيةاللَّه مشكينى فرمودند - كه از آن جناب درخواست كرده بود در مورد متمم قانون اساسى اظهار نظر فرمايد - باز هم ادعاى آقاى سروش محلاتى را اثبات نمىكند. امام فرمودند: «من از ابتدا اصرار داشتم كه شرط «مرجعيت» لازم نيست. مجتهد عادل مورد تأييد خبرگان محترم سراسر كشور كفايت مىكند. اگر مردم به خبرگان رأى دادند تا مجتهد عادلى را براى رهبرى حكومتشان تعيين كنند، وقتى آنها هم فردى را تعيين كردند تا رهبرى را به عهده بگيرد، قهرى او مورد قبول مردم است. در اين صورت او ولى منتخب مردم مىشود و حكمش نافذ است. در اصل قانون اساسى من اين را مىگفتم ولى دوستان در شرط مرجعيت پا فشارى كردند. من هم قبول كردم.»(18)
با توجه به سخنان فوق، آقاى سروش محلاتى عقيده دارد كه امام «نفوذ حكم حاكم» را مترتب بر آراى اكثريت مسلمين كردهاند كه نتيجهاش اين است كه در غير اين صورت از ديدگاه امام، ولى فقيه مشروعيت ندارد.
اشكال : مقصود از نفوذ حكم در بيان امام، مشروعيت حكمرانى ولى فقيه نيست، بلكه مقصود مقبوليت و پذيرش مردمى است. وقتى گفته مىشود: فلان حاكم، «نافذ الكلمه» است، يعنى مقبوليت و نفوذ مردمى دارد، نه اينكه حكومتش مشروع است. همچنين از عبارت امام ره - فهميده مىشود كه اين عقيده مربوط به آخر عمر شريف آن حضرت نيست و از اول انقلاب اين فكر را داشتهاند، لذا رأى امام در اين مسأله عوض نشده و همان است كه در درسها و نوشتههاى ولايت فقيه بيان كرده است.
تذكر
آقاى سروش محلاتى در مجله حكومت اسلامى (شماره 37، پاييز 1384)، مقالهاى با عنوان «سرّ قعود» نوشته كه هدف و مطالب آن، صددرصد مخالف آن چيزى است كه در مصاحبهى اخيرش بيان داشته است تا جايى كه براى نادرستى مطالب ادعايىاش در اين مصاحبه، بهترين راه مراجعه به مقالهى «سرّ قعود» است. در اين جا اين پرسش پيش مىآيد كه ايشان با چه انگيزهاى، تمام استدلالها و باورهاى گذشته خود را به طور وارونه مطرح كرده است. آيا اغراض سياسى به يك محقق راستين اجازه چنين كارى را مىدهد؟ مسأله ديگر اينكه ايشان در مجله پگاه حوزه (27 آذر 88) در گفت و گويى تحت عنوان «ركود نظرى در فقه سياسى» به محققان و مؤسساتى كه در حوزه به اين موضوع پرداختهاند، بسى رهنمود و تذكر دربارهى اصلاح شيوه تحقيق داده و طعن فراوان زدهاند كه چرا معيارهاى تحقيق را درست به كار نمىبرند، امّا متأسفانه در مصاحبهى اخيرشان نشان دادهاند، اگر پاى اغراض سياسى در كار باشد، حاضرند تمام آن چه را به ديگران توصيه مىكنند ناديده انگارند. كه اين مخالف صداقت علمى است كه داشتن آن اولين شرط تحقيق در حوزه دين است! و السلام
...................) Anotates (.................
1) حرّ عاملى، الفصول المهمة فى اصول الأئمه، ج 1، ص 385 .
2) بحارالأنوار، ج 29، ص 582 .
3) شيخ محمودى، نهجالسعادة، ج 1، ص 486 .
4) سيدمرتضى ، الفصول المختاره، ص 250 .
5) كشف المحجه، ص 180 .
6) ر.ك: شرايع الاسلام، ج 1، ص 238 دربارهى امان دادن به كفار؛ كشف الرموز، ج 2، ص 644؛ تحرير الاحكام، ج 5، ص 554 دربارهى ديه؛ كشف اللثام، ج 10، ص 536 و 647 درباره حدود.
7) سيدمرتضى، فصول المختاره، ص 250 .
8) ابن ابى الحديد، شرح نهجالبلاغه، ج 1، ص 307 .
9) همان، ج 1، ص 308 و مانند اين روايات: علل الشرايع، ج 1، ص 149-150 .
10) ر.ك: تنزيه الانبياء، ص 182-188 .
11) شريف مرتضى، رسائل المرتضى، ج 3، ص 315-320 .
12) ر.ك: قرافى، الفروق، ج 4، ص 39، ابن عبدالسلام، قواعد الاحكام من مصالح الانام، ج 1، ص 121 .
13) صحيفهى امام، ج 20، ص 459 .
14) امام خمينى، كتاب البيع، ج 2، ص 459-500؛ محمدتقى آملى، المكاسب و البيع (تقرير بحثهاى آقاى نائينى)، ج 2، ص 333-338؛ مولى احمد نراقى، عوائد الايام، ص 531-539؛ البدر الزاهر، تقرير بحثهاى آقاى بروجردى، ص 52 .
15) كتاب البيع، ج 2، ص 467-487؛ ولايت فقيه، ص 118-148 .
16) وسائل الشيعة، ج 27، باب 11 از ابواب صفات قاضى، ح 9 .
17) همان، ج 27، باب 11، ح 1 .
18) صحيفهى امام، ج 21، ص 371 .
ارسال کردن دیدگاه جدید