به حال کروبی ودوستانش بگرییم یا بخندیم ؟!
اگر شما هم از ماجرای این دو شهید مطلع شوید حتماً مثل من از دربدری و شهره بازار نفاق شدن « مهدی کروبی » تعجب نخواهید کرد.
شهید اول ؛ بسیجی شهید « افشین افشاری راد » است که از نیروهای « شهید سید مجتبی هاشمی » در گروه جنگ های نامنظم فدائیان اسلام ، مدافع « کوی ذوالفقاری » بود و در « میدان ولایت فقیه » آبادان از ناحیه سر به شدت مجروح شد و برای مداوا به تهران آوردند . افشین را مثل خیلی از مجروحان دیگر در بیمارستان 15 خرداد که هتلی مصادره شده بود بستری کردند و با وجود کمبود امکانات ولی طول درمان افشین رضایت بخش بود و پزشکان منتظر رفع کامل عفونت بودند تا پروتز استخوان مصنوعی را در پیشانیش جایگزین کنند.
ولی نیمه شبی سرد زمستانی « فاطمه کروبی » که معاونت درمان بنیاد شهید در زمان ریاست شوهرش را بر عهده داشت به بهانه پذیرایی از مهمانان خارجی و برای لجبازی با برخی از ارگان ها تمام مجروحان را به کمک مأموران بنیاد به خیابان ریخت تا هتل را برای مهمانان آماده کنند !!!
همان چند ساعتی که مجروحان بدون اطلاع خانواده شان در سرمای زیر صفر بهمن ماه در خیابان به سر بردند برای لاعلاج شدن مجروحیت افشین کافی بود و به گواهی پزشکان همان زورگیری حاج خانم خیّر کروبی برای شهادت افشین کفایت می کرد که در 24 اسفند همان سال تنها پسر خانواده افشاری راد که هجده سال از عمرش می گذشت به فیض شهادت رسید ولی به گفته پدرش : در شهادت افشین دو کس شریک بودند یکی صدام ودیگری کروبی . مادر افشین هرگاه آن روزها یاد آوری می شود اشکش جاری می شود ولی هیچگاه ندیده ام که آنان را نفرین کند ولی آیا خدا از سوز دل مادرانی مثل مادر افشین خواهد گذشت ؟ اینروزها که تشت رسوایی این جماعت از بام نظام بر زمین خورده نیز مادرش را دیدم که با شنیدن اخبار آنها سر درگریبان برده و گویا برایش فلاکت آنان عادی بوده و خدا راز دلش می داند.
شهید دوم ؛ شهید « فریبرز(حسین ) جلیلوند » است . حسین که از نیروهای رسمی سپاه بود و در حمله هوایی ارتش بعث به پایگاه موشکی « باختران (کرمانشاه ) » از گردن قطع نخاع شد نیز تنها پسر خانواده اش بود و مادر و پدر مظلوم وی پا به پایش در زجرش شریک شدند. حسین در آسایشگاه جانبازان « شهید بهشتی » تهران تحت نظر بود و ناخواسته دچار « زخم بستر » که یکی از مشکلات همیشگی جانبازان قطع نخاع است شد و چون جانبازان نعمت حس خود را ایثار کرده اند و حیا نیز مانع معاینه به موقع می شود این زخم بستر ها اغلب عمیق شده و با چرکین شدن خطرات زیادی برای اندام و اعضاء دیگری چون کلیه ایجاد می کند و بسیاری از این جانبازان خصوصا ًدر چندین سال پیش که تجهیزات مناسب نیز در دسترس نبود به همین دلیل به شهادت می رسیدند. حسین نیز دچار یکی از سخت ترین زخم های بستر شد که دکتر « معتمد کلانتر » که از معدود جراحان ماهر کشور است به دلیل نبود امکانات مناسب برای جراحی وی ، زنده ماندنش را منوط اعزام به خارج دانسته بود . مادر حسین با تهیه دو آلبوم عکس از زخم های فجیع حسین اتاق به اتاق به دیدن مسئولان وقت می رفت . نخست وزیری می گفت به بنیاد شهید مربوط است و بنیاد نیز می گفتند باید بررسی شود . پدر حسین در خواست ملاقات با کروبی کرد ، حسین که شاهد ملاقات پدرش با مهدی کروبی بود می گفت : من در فاصله ای بودم که سخنان پدرم و کروبی را نمی شنیدم ولی دیدم پدرم که آدم بسیار آرامی بود رنگش دگرگون شد و با فریاد و داد به کروبی نهیب می زند و محافظان نیز با گرفتن بازوان پدرم وی را از سالن بیرون کردند بعد که جویا شدم پدرم گفت :
« من وقتی که مشکل تو را به کروبی گفتم کروبی کنارگوشم گفت : ما پول مملکت را خرج فلج نمی کنیم .»
پدر حسین بیش از یکسال زنده نماند و خود حسین نیز معتقد بود که این فشارها منجر به مرگ پدرش شد و ماند مادر حسین و دو آلبوم عکس که نه چشم بینایی برای دیدن آنها بود و نه گوش شنوایی سخنش را می شنید که سرانجام مادر حسین دو آلبوم خود را به حسینیه جماران برد و وقتی که آقای توسلی نیز مصلحت ندانست که آنها برای امام بازگو شود مادر حسین با فریاد زدن و صدا زدن امام کاری کرد که امام متوجه او شود و از اعضاء دفتر بخواهد که بگذارند مادر حسین خدمتش برسد اگر چه مادر حسین دلش نمی آید با نشان دادن آن عکس ها دل امام را بسوزاند ولی همانقدر که می گوید، امام دستخطی به فاطمه کروبی می نویسد و از وی می خواهد برای اعزام وی برای مداوا اقدام کند مادر حسین دیگه کار را با این دستخط تمام شده می دانست و با شوقی وصف نشدنی به دفتر فاطمه کروبی رفت فاطمه با خواندن نامه امام بی تفاوت با انداختن آن درون کشوی میز گفت :« امام خبر ندارد که ما بودجه نداریم .»
اعتراض مادر حسین و درخواستش برای پس گرفتن دستخط امام که سندی مجکم بود با برخورد ناشایست مأموران حراست بنیاد شهید مواجه می شود و خدا خواست که حسین چند سالی بماند و بعد به خیل شهیدان بپیوندد. شاید برخی این را افسانه ای بدانند و آنان که بر سفره حرام این چماعت نشسته اند حکایتی برای تخریب بخوانند ولی این داستان را هم اتاقهای قطع نخاعی حسین چون « عبدالرضا شفیعی » و « حسین ( یاسر ) حق پناه » به خوبی یادشان است و مادر حسین شاهدی زنده از این ماجراست ولی انچه که این داستان ها را پنهان داشت نجابت حزب اللهی ها و مصلحت طلبی آنان بود .
خدا رحمت کند « شیخ علیرضا برادران » را وقتی که ریزش اینان را باهم مرور می کردیم و به افرادی چون گنجی و باقی می رسیدیم می گفت : « ظلم ها و دل سوزاندن ها یشان اینان را به این بدبختی رساند .» راست می گفت ،پاییز امسال شاهد بودم که در نمایشگاه مطبوعات این شیخ مفلوک با جماعت لوده اش دادارودودور کنان وارد نمایشگاه شد و با حرمت شکنی اطرافیانش مورد هجمه دیگران قرار گرفت و در این بین سرش آماج کفش ها شد و محافظینش برای نجاتش مجبور به شلیک هوایی شدند و او را با سر و کله زخمی وقتی که می بردند نا خود آگاه به یاد اشکهای این دو مادر افتادم و پیش خود گفتم : الحق که خدای شهیدان چه آبرویی از این طایفه برده است و نه مال و اموالشان و نه حزب و گروهشان هیچکدام جلوی فلاکت انان را نمی گیرد. و اینان را که روزی در اوج عزت در کنار امام امت بودند و هنوز می توانستند همراه رهبر معظم انقلاب اسلامی باشند را به دست خودشان هر روز دور تر ودورتر می کند و این دوحکایت بود که من از آن اطلاع داشتم و خدا داند که چه دلهای دیگری سوزانده اند که گرفتار تر شده اند. و « میر حسین » دیگر شریکش هم در زمانی که مردم خداجوی راستین ، تمام هستی خویش را در کف اخلاص نهاده بودند ، به دنبال خط کشی حزبی و باند بازی و ایجاد نقارو نفاق در کشور بود و با نافرمانی مدنی خود و دستانش جنگ را فشل کرد نیز باید هم امروز در توهم خود خفه شود . دیگران هم که در بحبوحه ایثار فرزندان این ملت فرزندان خود را تافته جدا بافته و به قول خودشان شهروند برتر می دانستند و به بلژیک و کانادا و فرانسه راهی کردند تا که در عمران های زیرزمینی ، آینده ساز باشند نیز سرنوشتی بهتر نخواهند داشت .
« هادی غفاری » روزی در مسجد الهادی به « روح الله انیسی » رو کرد وگفت : پسر چرا به جبهه نمی ری . روح الله با چهره معصومانه و نجیبش گفت : « حاج آقا جبهه رفتن توفیق می خواد .» بیچاره هادی آنقدر گرفتار لابی مجلس و جوراب آسیا ( استارلایت ) و گروهک بازی بود که خبر نداشت روح الله ماهها منطقه بوده و آنزمان نیز در مرخصی بسر می برد و قتی این طلبه بسیجی مسجد الهادی به شهادت رسید هادی در تشییع جنازه اش تازه فهمید که سخن روح الله نهیبی به آنان است که هیچگاه توفیق حضور در جبهه را نداشتند و ...
در آخر از خدا می خواهم که ما را بی توجه به شهیدان و ایثارگران نکند تا که به برکت انان ما عاقبت بخیر شویم .
و العاقبة للمتقین
مسعود شفیعی کیا
( سال همت مضاعف و کار مضاعف )
1/1/89
ربیع الثانی 1431




























ارسال کردن دیدگاه جدید